کودکی

کودکی

مرا گر چه تن پیر و مو شد سپید

دلی هست پر آرزو، پر امید

تنم همچو زندان سرد و خموش

دلم کودکی زنده، پر جنب و جوش

چو از روزن محبس خویشتن

نگه می‌کنم بر خود و ما و من

کسی می‌خراشد مرا از درون

به امید ره یافتن بر برون

سپس از منِ سستِ فرتوتِ پیر

دوان می‌شود کودکی همچو تیر

پسر بچه‌ای پا برهنه، فقیر

به دنبال خر می‌دود در کویر

ز بس خورده از فقر زخم زبان

گریزان ز بازی و از کودکان

گرفته است راه بیابان به پیش

که شاید بجوید در آن نان خویش